نور چشم عزیزم، عباس معروفی. با واسطه سیم تلفن که ارتباط با تو
برقرار کردم، بغض کردم و اواخر گفتگویمان، بغض درون چشمم، قطره قطره آب شد.
تلفن که تمام شد، زار
زار گریستم. یادم افتاد تهران که بودی، صبح ها پیش از این که به دفترت بروی، سری
به من می زدی، و من همیشه گوش به زنگ در بودم که تو بیایی. روزم با شادی دیدار تو
آغاز می شد. آیا می دانی چقدر دوستت دارم؟ یک مادر عاشق پسری که از همه پسرهای
دنیا برگزیده. دلم می خواست به جای شنیدن صدایت کنارم نشسته بودی و من روی پلک های
چشمان درخشان تو را می بوسیدم، و از ناخن های پشت گُلی و دست هات سان می دیدم.
خودت را باور کن. تو
یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر ایران هستی. مانا هم هستی. سمفونی مردگان را کی
نوشته؟ تو رویدادها، شخصیت سازی ها، و نشان دادن فضا و مکان و زمان را با نثری
دلکش منعکس می کنی. دیدی ژرف نگر، و احساس عمیق همه کار توست. به بخش پایانی
سمفونی مردگان نگاه کن! و فضا و مکان را دریاب که چگونه مرگ در آنها جا خوش کرده
به ما می نگرد. خوشبختانه تو مرگ اندیش نیستی. تو عاشق زندگی هستی. سعی داری این
رسم خوشایند را همچنان پاس بداری. اما اگر نتوانی، باید از صفر شروع کنی. پس بی
وفایی های مردم زمانه هم نمی تواند گزندی به تو برساند.
اما کتاب پیکر
فرهادت، تمام ويژگی های سبک تو را دارد، با این برتری که گذاشته ای در آن احساس،
هوایی بخورد. تمام جزییات پیکر فرهاد یادم هست. به ويژه شعری که در آن، زینت بخش
داستان کرده بودی: "امشب صدای تیشه از بیستون نیامد، گویا به خواب شیرین
فرهاد رفته باشد." تو بیشتر نشان می دهی و کمتر وصف می کنی. و همین است که
صحنه های داستان هایت در ذهن خواننده حک شده باقی می ماند.
چشم به راهت هستم،
مادرت، سیمین دانشور.
عباس معروفی به سال ۱۳۳۶ خورشیدی در تهران متولد شد. فارغ التحصیل هنرهای زیبای تهران در رشته هنرهای دراماتیک است و حدود یازده سال معلم ادبیات در دبیرستان های تهران بوده است.
نخستین مجموعه داستان او با نام «روبه روی آفتاب» در سال ۱۳۵۹ در تهران منتشر شد. پیش و پس از آن نیز داستان های او در برخی مطبوعات به چاپ می رسید اما با انتشار «سمفونی مردگان» بود که نامش به عنوان نویسنده تثبیت شد.